ﻛﻼﺱ ﺳﻮﻡ که ﺑﻮﺩﻡ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺯﻧﮓ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﻛﻼﺱ
ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺸﺎﯾﯿﺪ !
.
.
.
ﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﻛﺘﺎﺑﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﻜﺼﺪﺍ ﮔﻔﺘﯿﻢ :
ﮔﺸﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺩﯾﻢ !!
از اون موقع دیگه همینجوری موندیم
آب قطع شده بود،
رفتم از یخچال چن تا شیشه آب برداشتم ریختم تو کولر.
بعدا فهمیدم دوتا از شیشه ها گلاب بوده!
اشتباهی ریختمش توی کولر.
حال هوای امامزاده گرفته خونمون
فضافوق العاده معنوی شده!
نایب الزیاره همتون هستم
هرکی حاجتی چیزى داره کامنت بذاره
سوارتاکسی شدم…
یه زنه هم سوارشد…. همزمان گوزید…!!
حالا هی دروباز میکرد و میبست که یعنی صدا از دربود…
یهو راننده گفت:
خانوم ولش کن دیگه نمیگوزه
نظرات شما عزیزان:
[ یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, ] [ 5:32 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]
[